نوشتههای برچسبخورده با شعر
شعر دختر سعدی
نوشتهشده به وسیلهٔ محمد جعفر در گاه و بی گاه در ژانویه 26, 2011
منبع: ایمیل – ویرایش: خودم
داستانی از شعر گفتن دختر سعدی برایتان نقل می کنم تا بدانید هنر هم به ژن وابسته است:
خواجهای کرمانی یکبار به پیش سعدی آمد. سعدی از دخترش خواست که چای بیاورد. خواجه با دیدن روی دختر سعدی یکدل نه صددل عاشق او شد؛ در حالیکه دختر هیچ علاقهای به ازدواج با یک پیرمرد نداشت.
این خواجوی کرمانی بارها به دلایل مختلف از کرمان میآمد تا با سعدی صحبت کند که شاید بتواند بار دیگر او را ببیند. یکی از روزها که خواجه به خانهی سعدی آمده بود دختر در را باز کرد. تا اورا دید بهسمت اندرونی دوید وگفت:
بـــــــــــــــــابـــــــــــــــــــا بیا بابا بیا خواجــــــــــــــــو ز کرمــــــــــــــان آمده
کــــــــــــــــــــرمان ز گــُـه آیند برون این گـــُــــــــــــــــــه ز کــــــــرمان آمده
معنای بیت ۲: کرم ها از مدفوع بیرون می آیند ولی این گُه از(شهر) کرمان آمده!